به نظر ما متن زیر برای انتخاب درست یک کتاب به شما کمک میکند:
عینکی که جورج اورول در هنگام نوشتن تمام کتابهایش بر چشمزده، یکی است. نخوانده میتوان حدس زد که جورج اورول در کتابهایش نظام طبقاتی و فساد اداری و رنج و درد مردم انگلستان را در قرن 19 و 20 فریاد میکشد، اما هنری که این نویسنده انگلستانی در فریادهایش به خرج میدهد، در هر کتابش فرق دارد.
«تنفس در هوای تازه» کتابی است که در آغاز گمان میبرید وارد زندگی شخصی فردی به نام «جورج بولینگ» شدهاید. مردی که در میانسالی قلم به دست گرفته است و واگویههای زندگی شخصی خودش را بازگو میکند. روایتی کاملا ساده و خطی.
جورج زندگی کودکانه خود را بیآنکه زحمت خاصی به خودش بدهد روایت میکند. در زندگی جورج هیچچیز سیاه یا سفیدی وجود ندارد، البته به غیر از سیاستهای سیاستمداران انگلستان و هیلتر که تیره و سیاه محض هستند، به جز این دو، همهی آدمها و مکانهای زندگی جورج خاکستری هستند.
وقتی روایت جورج به دوران بلوغ و بازشدن پای یک دختر به ماجرا میرسد، روایت جورج تغییر خاصی نمیکند. «السی» هم مانند همهی آدمها، مکانها، طعمها و ... خاکستری است. در «تنفس در هوای تازه» نباید به تعریفهای جورج دلخوش باشیم که در بزنگاه، با چیزی یا حماقتی، رنگی تیره به سفیدی آن شخصیت میریزد و تو را خشنود میکند که چه خوب شد من او را ندیدم.
جورج در طول روایت زندگیاش، هیچوقت تغییر ذائقه نمیدهد. در اواسط داستان که خواننده همراه با جورج از همهجا و از همهکس دلخسته و دلبریده است، به جایی میرسیم که جورج دلش همصحبتی میخواهد و در همین لحظه پای یک مدیر مدرسه به نام «پورتو» به داستان باز میشود.
وقتی جورج در مورد «پورتو» شروع به صحبت میکند، مخاطب را به گمان وا میدارد که تنها شخصیت سفید این داستان همین مدیر مدرسه است، اما درست چند خط که از روایت میگذرد، متوجه میشویم که لنگر ذهن این مدیر مدرسه در قرنهای گذشته جامانده است و او به صف شخصیتهای بیخاصیت و خاکستری اضافه میشود.
بدون شک کتاب «تنفس در هوای تازه» و دیگر کتابهای دیگر جورج اورول را نمیتوان روزنامهوار خواند. درست زمانی که حوصله خواننده از روال کند داستان خسته میشود، با چکشی حساب مغز خواننده را میرسد و ریتم داستان را به مسیر درست برمیگرداند.
در اینجا قرار نیست نسبت به کتاب اغراق بگویم و شما را مانند یک بنگاهدار وادار به خرید ملکمان کنیم. شما مقامتان والاتر از این حرفهاست و خودتان بهتر از هرکسی کتاب خوب را از کتاب بد تشخیص میدهید. ما نمیگوییم در کتاب «تنفس در هوای تازه» پر است از استعارههای ناب، اما لابهلای صفحات این کتاب، جملات کلیدی وجود دارند که مغز مخاطب را به سقف میکوبد. به این جمله دقت کنید:
«وقتی زنی کشته میشود، شوهر مظنون اول است. این نشان میدهد که دیگران چه قضاوتی دربارهی ازدواج میکنند.»
روزمرگیهای یک کارمند بیمه شاید در نگاه اول جذابتی نداشته باشد، اما این تفاوتهای نویسنده است که مخاطب را مجبور کند به نهانیترین و محرمانهترین پستوهای ذهن خودش سرک بکشد و با خودش فکر کند:
«آیا من هم در زندگی به دنبال یک مدینه فاضله به نام لوور بین فلید هستم؟ آیا من هم در زندگی گذشته علایقی چون ماهیگیری داشتهام که با یاد آن، خاکستر خاطرات گذشتهام روشن شود؟»
کتاب «تنفس در هوای تازه» شاید کتاب راحتی نباشد و به اصطلاح امروزی، کتاب سختخوانی به نظر بیاید، اما این سختی فقط تا اواسط فصل دوم همراه کتاب است چراکه جریان داستان به شکل غیر منتظرهای دلچسب و خواندنی میشود.
ما پیشنهاد میکنیم که کتاب «تنفس در هوای تازه» را در هوای تازه بخوانید. خواندن این کتاب زیر یک سقف را به هیچ عنوان به شما توصیه نمیکنیم، چراکه در زیر یک سقف هیچوقت معنای چیدن گلهای پامچال را متصور نخواهید شد.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.