گوژپشت نتردام یا «نوتردام دوپاری کتاب « گوژپشت نتردام« یا «نوتردام دوپاری » نوشته « ویکتور ماری هوگو» توسط «جواد محیی» ترجمه و انتشارات هنارس آن‌ رامنتشر کرده است. کتاب گوژپشت نتردام یکی از آثار ادبی برجسته‌ی جهان است که در سبک رمانتیک نوشته و به قلم توانمند ویکتور هوگو (داستان نویس، شاعر و نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی قرن نوزده (1802-1885) فرانسه و صاحب آثاری چون بینوایان، مردی که می‌خندد، گوژپشت نتردام و...) به نگارش درآمده است. کتابی بسیار پرطرفدار و جذاب که به محض انتشار، از استقبال بسیار بالایی برخوردار گردید و بلافاصله براساس این رمان یک فیلم سینمایی ساخته شد. هوگو که از حس عاشقانه‌ای برخوردار است و رئالیسمی حیرت‌انگیز، به این حس نیرو می‌دهد. در این رمان پاره‌ای از گیراترین و حیرت‌بارترین صفحه‌هایی را که در عمر خود نگاشته، به ارمغان آورده‌ است. این اثر همواره مایه‌ی هیجان و شیفتگی خوانندگان بسیاری بوده‌است.

فروشنده هنارس
  • رده سنی بزرگسال
  • شابک 978-622-6179-59-1
  • تعداد جلد 1
  • موضوع ادبیات
  • ناشر هنارس
  • مترجم جواد محیی
  • نویسنده ویکتور ماری هوگو
  • تعداد صفحه 607
  • قطع رقعی
  • نوع صحافی جلد سخت

محصولات مشابه

در حال بارگذاری ...

نقد و بررسی اجمالی

ویکتور ماری هوگو (۱۸۰۲م. - ۲۲ مه ۱۸۸۵م) شاعر، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است. از برجسته‌ترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که می‌خندد است.

هوگو در مقدمه گوژپشت نتردام می‌نویسد:

«چند سال پیش نویسنده این کتاب به هنگام تماشا یابهتر بگوییم ضمن کاوش در کلیسای نتردام در یکی از زوایای تاریک برج‌های آن کلمه ANATKH را که دستی عمیقاً بر یکی از دیوارها کنده بود مشاهده کرد." ... "کسی که این کلمه را بر دیوار برج کلیسای نتردام نقش زده بود چندین قرن پیش از جهان رخت بربسته و نوشته او هم بدنبال وی ناپدید گردیده، پایان عمر کلیسا نیز بسیار نزدیک است.کتاب حاضر درباره سنگ نوشته مزبور به رشته تحریر در آمده‌است.»

در پاریس قرن پانزدهم، دختر کولی جوان و زیبایی بنام اسمرالدا به همراه بز باهوش خود جالی می‌رقصید و برنامه اجرا می‌کرد. کلود فرولو، رئیس شماسهای کلیسای نوتردام پاریس و راهبی که نفس شکنجه‌اش می‌دهد در نهان عاشق اسمرالدا شده است، او سعی می‌کند با کمک کازیمودو، ناقوس‌زن گوژپشت و بدشکل نتردام اسمرالدا را برباید، ولی با دخالت کاپیتان فوبوس دوشاتوپر ناکام می‌ماند و کازیمودو دستگیر می‌شود. کازیمودو را در میدان اعدام با شلاق مجازات می‌کنند و تنها اسمرالدا که قلبی مهربان دارد به او کمک می‌کند و جرعه‌ای آب به او می‌دهد: «دخترک بدون اینکه سخنی بر زبان راند به محکوم نزدیک شد، گوژپشت می‌خواست به هر قیمتی شده خود را از وی کنار کشد؛ ولی دختر قمقمه‌ای را که بر کمربند آویخته بود باز کرد و به آرامی آن را با لب سوزان مرد بینوا آشنا ساخت. در چشم شرربار و خشک گوژپشت اشکی حلقه زد و بر چهره نازیبای او فروغلطید. شاید این نخستین قطره اشکی بود که در سراسر زندگی از دیده فرو می‌ریخت.»

اسمرالدا به شدت عاشق فوبوس شده بود ولی فوبوس که جوانی سبک‌سر و هوس‌باز است تنها در پی لحظاتی کوتاه با اوست و تقریباً توانسته اسمرالدای پاکدامن را مغلوب سازد که توسط کلود فرولو مورد اصابت خنجر قرار می‌گیرد.

اسمرالدا به جرم قتل به اعدام محکوم می‌شود. کلود فرولو در زندان به اسمرالدا ابراز عشق می‌کند ولی اسمرالدا او را از خود می‌راند و همچنان به یاد فوبوس رنج‌ها را تحمل می‌کند. در روز اعدام اسمرالدا را برای توبه به در نتردام می‌برند، او در آنجا اتفاقی چشمش به فوبوس که از ضربت چاقو جان بدر برده بود می‌افتد ولی فوبوس از او روی برمی‌گرداند. اسمرالدا «تا این دم هر رنج و سختی را تحمل کرده بود؛ ولی این ضربت آخرین بسیار شکننده بود بود.»

 

در این لحظه کازیمودو، گوژپشت یک‌چشم و کر، اما بسیار نیرومند متهورانه دخترک را از دست نگهبانان نجات می‌دهد و او را با خود به برج‌های نتردام می‌برد و دخترک در آنجا پناهنده می‌شود و بست می‌نشیند.

اسمرالدا که کماکان به عشق فوبوس دل بسته است متوجه شدت عشق کازیمودو به خود نمی‌شود. بعد از مدتی کولیان و خلافکاران شهر با تحریک غیر مستقیم کلود فرولو برای نجات اسمرالدا و البته غارت کلیسا، به نتردام حمله می‌کنند ولی کازیمودو که متوجه نیت واقعی آنها نشده است برای دفاع از اسمرالدا به مقابله با آنها می‌پردازد. در این زمان کلود فرولو این آشوب و غوغا را غنیمت می‌شمارد و اسمرالدا را می‌رباید. اما رئیس شماسها، که یک بار دیگر نیز دست رد بر سینه‌اش زده می‌شود، از شدت خشم دختر کولی را به دست زن گوشه‌نشین بیچاره و نیمه‌دیوانه‌ای می‌دهد که کینه وحشی‌منشانه‌ای از کولی‌ها به دل دارد؛ زیرا که در زمان گذشته دخترش را ربوده‌اند، دختری که همسال اسمرالدا می‌توانست باشد. به زودی مشخص می‌شود که اسمرالدا همان دختر گم شده‌است، او اسمرالدا را از مأمورینی که توسط کلود فرولو به دنبالش آمده‌اند پنهان می‌کند ولی اسمرالدا که صدای فوبوس را شنیده است از مخفیگاه بیرون می‌آید و باعث لو رفتن خود می‌شود. تلاش‌های غم‌انگیز مادر برای نجات او بی‌فایده می‌ماند و اسمرالدا را دار می‌زنند و همزمان مادر او نیز کشته می‌شود.

در همین زمان کازیمودو که از گم شدن دخترک سردرگم شده‌است متوجه کلود فرولو می‌شود که از بالای برج مشغول تماشای اعدام اسمرالدا است، او متوجه اصل داستان می‌شود؛ «گوژپشت گامی چند پشت سر رییس شماسان برداشت و ناگهان خود را با دهشت به روی او افکند و با دو دست زمخت خویش او را به پرتگاهی که بر آن خم شده بود افکند» بعد از آن کسی کازیمودو را ندید تا روزی که در میان اجساد اعدام شدگان «دو اسکلت دیده شد که بطور شگفت‌آوری در آغوش هم خفته بودند» وقتی خواستند اسکلت کازیمودو را از اسمرالدا جدا کنند «خاکستر شد و فرو ریخت.»

ادامه مطلب

مشخصات فنی

مشخصات کتاب

  • نوع صحافی
    جلد سخت
  • قطع
    رقعی
  • تعداد صفحه
    607
  • نویسنده
    ویکتور ماری هوگو
  • مترجم
    جواد محیی
  • ناشر
    هنارس
  • موضوع
    ادبیات
  • تعداد جلد
    1
  • شابک
    978-622-6179-59-1
  • رده سنی
    بزرگسال
شما هم می‌توانید در مورد این کالا نظر بدهید.

برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

بازگشت به بالا